قصه ی عاشقانه ی طبیعت آغاز می گردد و حرارت عشق آتشین زمین ، سینه ی عریان دانه ها را در برمی گیرد , دانه سرشار از عشق بر پوسته ی برهنه ی خویش می کوبد تا در این گرمای جنون آمیز, زیبایی خویشتنش را فریاد زند وچگونه است که مستانه درسینه ی خاک بازی عشق را به زیبایی تمام به انجام می رساند و خرامان خرامان زیبایی خویش را بیرون می نهد .به شا خه های خشکیده ی درختان بنگر که چگونه جوانه های سبز رنگشان از درونشان سر بر دنیای فرح بخش بهاران ,بیرون می نهند تا حضور بهار این عروس زیبای طبیعت را جشن بگیرند .به سبزه ها بنگر که در دل نسیم زیبای بهار عاشقانه می رقصند
به جریان جاری آب های آزاد شده از چنگال سرد یخ بنگر که بعد از ما هها اسارت سر شار از عشق بر سینه سنگها دستی از نوازش کشند و پیش می روند تا در دوردستها به معشوق خویش رسند به شکوفه ها بنگر که حضور زیبایشان مشامت را مست از حضور عاشقانه ی فرمان روای هستی می نماید به آبشار ها بنگر که اینبار فارغ از هر گونه در ماندگی به سینه ی سر سبز دره ها می کوبند و فریادشان عظمتی از حضورشان را در دل تو به جای می گذارد
بهاران را و نوروزمان را در حضور خا لقمان جشن می گیریم و صحنه های جنگ و صلح و تاریک و روشن تاریخ کهن سرزمین مان را در ذهن مان مرور می کنیم . آری نوروزمان را هر ساله جشن گرفتیم حتی در آن هنگام که اسکندر تخت جمشیدمان را به آتش کشید ,مردم رنجدیده ی ما نو روز را با شکوه بیشتری فریاد زدند .در آن هنگام که مغولان غارتمان کردند و اعراب بر ما تاختند ما نوروز را زنده نگه داشتیم آری نوروز این پدر پیر جشن ها فرمان روای بزرگ شادی ها
با نوروز خویش اعلام ماندن و بودن می کنیم و فریاد می زنیم که هنوز هستیم و خواهیم بود .نوروز جشن آغاز یک عشق است و اگر روزی خدا خلقتی را آغاز کرده است آن روز نوروز بوده است
هر روزتان نوروز
نوروزتان پیروز